ملورينملورين، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

عشق من و بابا

اختلاف سن با دايي حسين

شما يه دايي بزرگ داري به اسم حسين كه مهندس استخراج معدن هست و الان داره فوق ليسانس مكاترونيك ميگيره ، داييت متولد ۲۴/۲/۱۳۵۰ است و اگه قرار باشه شما بر اساس پيشبيني دكترت به دنيا نياي( يعني ۳۸ هفتگي ) و توي ۴۰ هفتگي به دنيا بياي دقيقاً روز ۲۴/۲/۱۳۹۰ به دنيا خواهي آمد و به اين ترتيب دقيقاً با داييت ۴۰ سال اختلاف سني داري، دايي حسين اسم ملورين به معني مرواريد و برات پيشنهاد كرده كه تا الان در ايران ۲۴ نفر اين اسم رو دارن ، سال تولدت خرگوش هست كه با سال تولد پدرت يكي است ، راستي من خودم هم متولد فروردين ۱۳۶۰ هستم كه با خود من هم ۳۰ سال اختلاف سني داري .... تا حالا چند اسم رو برات كانديد كرديم - مانلي ، ملورين ، ما...
17 فروردين 1390

چهارشنبه 17 فروردين

امروز آخرين روزيست كه من قبل از بدنيا آمدن تو ميام سر كار ، امروز شما ۳۵ هفته ۲ روزت شده و دكترت ( خانم دكتر فريبا شاه حسيني ) گفته شما روز ۹ ارديبهشت ۹۰ در بيمارستان صارم كه فوق تخصصي زنان و زايمان است به دنيا خواهي آمد ، ليلي كه همكار و هم اتاقي من هست امروز نيومده وممكنه من تا مدتها نبينمش اون يه دختر به اسم سارا داره ، امروز چهارشنبه است و روز خيلي بارونيه ، نهار شركت سايپا ديزل چلو كباب كوبيده و كوفته تبريزي است كه من چون برام نهار ميارن كباب خوردم ،مدير عامل شركت آقاي محمد شيخ الاسلامي است و من در واحد برنامه ريزي اداره كنترل توليد كار مي كنم و مدير ما آقاي سعادتي است و قائم مقام اون آقاي عليپور است ، ئيسمون هم آقاي فرجي است كه وا...
17 فروردين 1390

نوزادان

ميخوام راجع به كسانيكه تقريباً با تو پا به دنياي بزرگ ميذارن و فاميلت هستن بگم ، اوليشون بچه پسر عمو سعيد من هست كه پسر عمو اكبر ميشه ، روز ۲۴ام فروردين ۹۰ قراره كه بدنيا بياد توي بيمارستان شهريار ، پسره و اونطور كه من شنيدم ميخوان اسمش رو عليرضا بذارن ، اميدوارم سالم بدنيا بياد ، دوميش بچه مهدي عمو رسول و عاطفه هست كه اون تقريباً ۲ ماه بعد از تو به دنيا مي آد ، اون هم پسره و قرار شده اسمش آرين باشه ، اميدوارم اون هم سالم بدنيا بياد تمام آرزوي ما ، سلامت شماهاست ...
17 فروردين 1390

پارك پرديسان

روز ۱۳ بدر تا ظهر با بابا محمد كار كرديم و بعد رفتيم خونه آقا جون ،‌مادرجون ماهي سفيد درست كرده بود خورديم و ساعت ۱۶ آش رشته درست كرديم و رفتيم پارك پردسان ، آش خورديم ،‌كاهو سكنجبين خورديم ، آجيل و .... و ساعت ۲۱ برگشتيم ، روز خوبي بود و فكر كنم تو بيرون و طبيعت رو خيلي دوست داري چون كلي تكون خوردي                  ...
17 فروردين 1390

شمال

روز ۶ فروردين جشن عقد پسر عمو محمد من بود ، خيلي خوش گذشت و همه احوال تو رو از من مي پرسيدن ، روز ۷ام صبح حركت كرديم به سمت شمال و ساعت ۱۶ رسيديم خونه عمو رسول، همه عموهات و عمه هات هم اونجا بودن ، راستي متوجه شديم كه بهمن پسر همسايه عمو رسول تو شمال از تهمينه خواستگاري كرده روز ۸ام آقاي هوشياري پدر خانم مهدي عمو رسول ما رو به جنگل دعوت كرد و نهار رو اونجا خورديم ( جوجه كباب ) خيلي هم خوش گذشت و كلي با عاطفه صحبت كرديم و بعد از ظهر هم راهي خونه زري شديم و شام اونجا بوديم و فرداش ساعت ۱۷ دوباره به سمت خونه عمو رسول حركت كرديم ، كلاً روزاي خوبي بود اما روز آخر من پام چرخيد و از پشت خوردم به پله و كلي ترسيدم كه مبادا براي تو اتفاقي افتاده باشه...
17 فروردين 1390

سال نو مبارك

  سال نو مبارك فرشته كوچولوي من ، اميدوارم سالهاي سال صحيح و سالم و سربلند و سعادتمند زندگي كني،دوست داريم     ...
17 فروردين 1390

بازار

تقريباً ۲ روز طول كشيد تا دوباره خونه مرتب بشه و مادر جون كلي در اين زمينه به من كمك كرد، روز ۲۸ اسفند ساعت ۹ صبح با بابايي رفتيم بازار بزرگ تهران تا اگه وسيله خوبي پيدا كرديم برات بگيرم ، خيلي گشتيم و نهار هم اونجا بوديم و رفتيم رستوران شرف الاسلامي غذا خورديم و تا برگشتيم ساعت ۱۸ بود ، خيلي خوش گذشت ، براي شام هم رفتيم خونه آقاجان ، چون قرار شد ه بود ۲۹ام صبح با دايي حسين برن شيراز و تا ۵ فروردين آنجا باشن . 
17 فروردين 1390

25 اسفند

كم كم به روز سيسموني نما نزديك مي شديم و من و بابا محمدت داشتيم وسايل مورد نياز رو هماهنگ مي كرديم ، روز ۲۵ام تولد من هم بود براي همين بابايي يه كيك قشنگ هم سفارش داد ، براي من هم كادو خريد ، زن عمو مريم روز ۲۴ام تا شب آمد خونه ما و به من ، مادرجون و آقاجون در تكميل كارها كمك كرد و آخر شب رفت خونه تا فردا نزديكاي ظهر دوباره برگرده ، صبح روز ۲۵ام من و مادر جون رفتيم آرياشهر تا كمي خريد كنيم و زن دايي حسن و هستي و علي آمدن براي كمك به من و فاطمه تا آخر شب به كارها رسيدگي مي كرد ، در راه برگشت مادرجون آمد خونه و من رفتم آرايشگاه ، ساعت ۱۵:۳۰ رسيدم خونه و ساعت ۱۶ اولين مهمون رسيد كه عروس خاله ايران بود و بعد هم ليلا و هليا آمدن و اولين مهمون از ...
17 فروردين 1390

ريحانه

قرار شد روز ۲۲ام اسفند زن عمو مريم ، ريحانه و تهمينه براي ديدن اتاقت بيان خونه ما كه همين طور هم شد ، تمام اتاقت رو ديدن و گفتند كه قشنگ شده ( البته نميدونم از ته دل بود يا نه ) به هر حال كمي هم در تغيير دكور به من كمك كردن و ريحانه هم از ذوق كمك به من گوشه يكي از وسايلت رو شكست و باعث شد دور هم كلي خنديديم و يك خاطره جالب به جا موند
17 فروردين 1390

شروع بكار

در طول ۱ام تا ۲۱ام اسفند ماه كه در خانه استراحت داشتم ،كم كم تمام وسايل مورد نيازت رو با كمك بابا محمد و آقا جان و مادرجون خريديم و توي اتاقت قرار داديم و اتاقت خيلي قشنگ شد ، چون من كم خوابي گرفتم شبا ميرم توي اتاقت و اسباب بازيها رو نگاه مي كنم و همش خدا خدا مي كنم كه هر چه سريعتر بياي و ما رو خوشحال كني روز ۲۱ام با كلي دوندگي در بيمه شماره ۱۷ پيكانشهر برگشت بكارم رو گرفتم و خيلي هم خسته شدم و دوباره كار رو شروع كردم
16 فروردين 1390
1